صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۰۲۲: چه شد که دامن یار از کفم رها گردید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه شد که دامن یار از کفم رها گردید که بوی گل نتواند ز گل جدا گردید ز بیخودی چو عنان گسسته رفت از دست به بوی زلف تو هر کس که آشناگردید منم که نیست ز آرامگاه خود خبرم وگرنه قطره به دریا ز ابر واگردید نسیم عهد که یارب گذشت ازین گلشن که سربسر گل این باغ بیوفا گردید مرا به گوشه چشم عنایتی دریاب که استخوان من از سنگ توتیا گردید ز ریزش دل من اندکی خبر دار کسی که دامن گل از کفش رهاگردید چو ماه عید به انگشت می نمایندم ز بار درد اگر قامتم دوتاگردید ازان زمان که مرا عشق زیر بارکشید قد خمیده من قبله دعا گردید هزار خانه آغوش را به خاک نشاند ترا به خانه زین هر که رهنما گردید چسان ز میکده مخمور بگذرم صائب نمی توان ز لب بحر تشنه واگردید صائب تبریزی