قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۶۵۳: تو جام جمی، اما در جام نمیدانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو جام جمی، اما در جام نمیدانی این رمز نمی بینی، این قصه نمیخوانی هرگز نبود دل را ذوق سر و سامانی زان ذوق که من دیدم در بی سر و سامانی هرچند که یک ذره خالی ز خدا نبود لیکن چه زند موری با فر سلیمانی؟ بی روی نگار من، وان باغ و بهار من ای نور، تو تاریکی، ای روضه، تو زندانی زان پیش که مرگ آید جامی دو بدست آور چون فوت شود فرصت، چه سود پشیمانی؟ ای عشق، تو درمانی هم راهبر جانی ای چهره، تو تابانی، ای زلف پریشانی با این همه خوبیها جان از تو توان بردن نتوان ز تو جان بردن، الا بگران جانی در عشق و هوای او با جور و جفا خو کن هرگز نتوان رفتن این راه بآسانی قاسم، ره عرفان رو تا هر طرفی بینی صد کوس اناالحقی صد نعره «سبحانی » قاسم انوار