قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۶۲۴: شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟ بصد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری تو خدمت می کنی حق را، برای «جنت الماوی » برو، جان عزیز من، نه ای عاشق، که مزدوری ز حق عمدا جدا گشتی، بباطل آشنا گشتی نمی بینم ترا عیبی بجز سودای مغروری کسی را در جهان نبود، وگر باشد نهان نبود چنین سرمست و هشیاری، چنین مستی و مستوری ز دست توبه و تقوی دل مسکین بجان آمد بیار، ای ساقی باقی، بیار آن جام منصوری خطابش را نمی دانی، جمالش را نمی بینی بدین خوبی و زیبایی، عجب دوری، عجب کوری! اگر چون قاسمی گردی فنا مقبول جانانی وگرنه همچو محرومان ز سر این سخن دوری قاسم انوار