قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۵۸۱: ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته عشقت شراب آتشین در جام جان انداخته در مسجد ودر خانقه، آورده روی همچو مه وندر میان صوفیان شور و فغان انداخته گفته ز راز خویشتن با صوفیان خانقه این خرقه را بدریده و آن طیلسان انداخته در باغ و بستان آمده، مست و خرامان آمده خوش غلغلی در بوستان از بلبلان انداخته گشته بقهر خویشتن اندر میان بوستان از بیم قهرت لرزه بر سر و روان انداخته عشقت شراب «من لدن » از جنس نو، درد کهن بر صفه های لامکان شکل مکان انداخته گر عاقلی یک ره ببین در شیوه شاه یقین : می بر کنار افتاده و گل در میان انداخته عشقت دم از حکمت زده، در شیوه عفت زده شوق تو او را آتشی در این و آن انداخته گفته: بآب و نان ما هم «اسقیوا»، هم «اشبعوا» در جان قاسم لذتی از آب و نان انداخته قاسم انوار