قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۵۱۳: حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان زهی حکمت،زهی قدرت، زهی سلطان جاویدان! چه محرومی؟ چه محجوبی؟ که اندر عالم خوبی دلت نوری نمی بیند بغیر از عرصه امکان گدایی کن ز هر جامی، که تا یابی سرانجامی مگر وقتی بدست آری ز فیض مجلس مستان تبرا کن ز ما و من، درآ در وادی ایمن ببین روشن تر از روشن چراغ موسی عمران بیا، ساقی، بده جامی، بفرما لطف و انعامی بجان آمد دل تنگم ز دست عقل سرگردان ز جام عشق حیرانم، سر از پا وا نمی دانم زهی عشق و زهی مستی، زهی حیرت، زهی حیران! بیا، قاسم اگر صافی، ز حکمت ها چه می لافی؟ حکیمان در ره جانان ببرهانند سرگردان قاسم انوار