قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۴۱۴: از شبستان ازل، تا بامداد آب و گل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از شبستان ازل، تا بامداد آب و گل با تو می بودست جانم، بی تو کی بودست دل؟ امر بس ناممکنست از عاشقی کردن حذر عشق سلطانیست، حکمش برد و عالم مشتمل واعظا، گر نکته ای از عشق میدانی بگوی رحم کن بر ما و بگذر زین حکایات ممل گر ترا عین عیان باشد ببینی آشکار فیض حق را دم بدم، ساعت بساعت متصل هر کسی را از خدا حظیست اندر قدر او راه اهل دل جدا باشد ز راه مستدل از سماع قول خارج جان و دلها تیره شد جان و دلها آرزو دارد سماع معتدل قابلی باید که تا از حق کند فیضی قبول چون که ممکن نیست هر گز فاعلی بی منفعل ذکر جان هر کسی اسمیست از اسمای حق ذکر احمد «یامعز» و ذکر شیطان «یامذل » قاسمی، چون آتش دل تیز شد، درکش زبان کوه آهن را بسوزد چون که گردد مشتعل قاسم انوار