قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۳۱۸: عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود «ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود طاقت نداشت نور خرد پیش نار عشق خود را ز راه تجربه بسیار آزمود زلف تو جعد شد،همه سرسبز و تازه ایم خیری ز شب در آمد و در روز در فزود گر زانکه یار پرده عزت برافکند جان و روان بباز،چه فکر زیان و سود؟ جانها همه گدایی و دریوزه می کنند زان جان سرفراز،که محوست در شهود یک ساغری ز خم بلا نوش کرده ایم سودای یار جبه و دستار مار بود ای جان نازنین، بهوای تو زنده ایم قاسم بشوق روی تو میخواند این سرود قاسم انوار