قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۱: دیدمش دوش که :سرمست و خرامان میرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیدمش دوش که :سرمست و خرامان میرفت جام بر کف، طرف مجلس مستان میرفت باده در دست و غزل خوان و عجب عربده جوی از نهان خانه واجب سوی امکان میرفت سخن از روی دل افروزبمردم میگفت قصه ای از شکن زلف پریشان میرفت کس نداند صفت لطف خرامیدن او آب حیوان که بسر چشمه انسان میرفت آن چنان پادشهی نزد گدایان درش من نگویم به چه تمکین و چه سامان میرفت چون من آن شیوه رفتار و ملاحت دیدم اشک خونین ز دل و دیده بدامان میرفت قاسم از پای در افتاد چو دید آن شه را کز سراپرده کان جانب اعیان میرفت قاسم انوار