قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۳: عرصه عالم بما پیداست، ما پیدا بدوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عرصه عالم بما پیداست، ما پیدا بدوست جمله ذرات جهان را رو بدان روی نکوست مست دیدارند ذرات جهان بر طور عشق در دل هر ذره ای صد آتش از سودای اوست حسن عالم گیر او هرجا بنوعی جلوه کرد این یکی گوید: حبیبی و آن دگر گوید که: دوست ناصحا، زین بیشتر بدخو و بدگویی مکن آبروی ما نریزی، آبرو نه آب جوست عاشقی و زاهدی با هم نمی آیند راست شاهدی و عاشقی افسانه سنگ و سبوست عشق ما را کرد خالی، خود بجای ما نشست پر شدیم از عشق حق، نه مغز ماند این جا، نه پوست قاسمی، از چرخ و ارکان گر شکایت می کنی چرخ و ارکان عاجزانند، این شکایت ها ازوست قاسم انوار