طغرل احراری
غزل ها
شمارهٔ ۲۴۸: به عالم خویش را از بی خودی افسانه می سازم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به عالم خویش را از بی خودی افسانه می سازم به یاد جام وصلش نعره مستانه می سازم! اگر باشد کلید قفل جنت صحنه زاهد ز اشک خویش من هم سبحه صد دانه می سازم! به مردم گر همین باشد طریق آشنائی ها چو اشک نوگ مژگان خویش را بیگانه می سازم! مپرسید از سواد قصه روز سیاه من شب آن زلف را کوته ازین افسانه می سازم! اگر سامان استغنا و تمکین تو این باشد به راهت ز انتظار از چوب نرگس خانه می سازم! خیال زلفش از خواب پریشان کرد بیدارم قلم در وصف تابش از زبان شانه می سازم ادایت گشت اکنون مانع ذوق سجود من بت نازآفرینم گر توئی بتخانه می سازم! فروغ عارضت هر جا چراغ بزم محفل شد به گرد شمع رویت خویش را پروانه می سازم نمی ترسم ز نیرنگ و فسون مار آن گیسو وطن چون گنج عمری شد که در ویرانه می سازم! ازان روزی که شد پابند زنجیر سر زلفت به زنجیرت که خود را بعد ازین دیوانه می سازم! چه خوش گفتست اینجا بیدل بزم ادب طغرل همان گرد سرت می گردم و پیمانه می سازم طغرل احراری