عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۲۷۵: دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما که سرای «کن فکان » شد ز وجود غیر خالی چه خیال نقش بندم که نه صورت تو باشد که شد از رخ تو روشن که تو نقش هر خیالی به جمال و حسن و خوبی نکنم ستایش تو که تو همچنان که هستی همه حسنی و جمالی رسدت که گوی خوبی ببری ز جمله خوبان که تو آن مه ملیحی که به حسن بی مثالی عدم و زوال و نقصان به تو راه از آن ندارد که تو آن خجسته مهری که منزه از زوالی ز فراق و درد دوری نکنم حدیث از آنرو که چو روح و نطق با من شب و روز در وصالی به کمال اگر تواند صفتت فزونتر آید بنمای تا بگویم که فزونتر از کمالی بشری به صورت تو نشنیدم الله الله چه جمیل حسن و خلقی، چه لطیف زلف و خالی بنما به خلق عالم رخ و نفی ما سوا کن که به صاد و عین بهره دهد آن به جیم و دالی به تو چون غنی نباشم که به وصف درنیایی که چه بی کرانه ملکی و چه بی شماره مالی شب قدر اگرچه بهتر ز هزار ماه باشد تو به قدر و رفعت افزون ز هزار ماه و سالی ز شراب فضل ما را قدحی ده، ای نسیمی! که تو جام آفتابی و تو روح لایزالی عمادالدین نسیمی