عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۹: زلفت شب است ای سیمتن! رویت مه تابان در او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلفت شب است ای سیمتن! رویت مه تابان در او خط تو پرگاری که هست اندیشه سرگردان در او بی شمع رویت کی برد جان ره به نور معرفت ای زلف شب! پیرامنت کفری که هست ایمان در او روزی که باشم در لحد ای جان! چو بر من بگذری هر ذره از خاکم بود مهرت به جای جان در او با آن که بی جرم و خطا خواهی به دستان کشتنم بادا حلالت خون من گر می نهی دستان در او جانا! چه می پرسی ز من حال دل سودازده از تیر مژگانت ببین بنشسته صد پیکان در او چون چشم ترکت ای پری! مردم نشین شد از چه رو هر لحظه راهی می زند جادوی هندستان در او از چشم گوهربار من اندر کنار من نگر بحری که چندان در بود پاکیزه و غلطان در او باغی است ای دلبر! دلم، کز قامت و رخسار تو پیوسته می بینم بسی سرو گل خندان در او بی جانگدازی کی بود شب ها چو شمع از سوز دل جایی که آتش در زند عشق رخ جانان در او دانم که در سنگین دلت دم درنمی گیرد، ولی آه ار کند روزی اثر آه گرفتاران در او دارد نسیمی در جهان از هستی کون و مکان جانی که هست از دلبران صد درد بی درمان در او عمادالدین نسیمی