عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۸: صورت رحمان من آن روی نکو دانسته ام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صورت رحمان من آن روی نکو دانسته ام چشمه حیوان ز آب روی او دانسته ام گرچه با من باد صبح آن بوی جان پرور نگفت از کجا یا از که دارد من به بو دانسته ام خاکروب کوی عشقم در حقیقت چون صبا تا ز فراش طریقت رفت و رو دانسته ام دفتر طامات گو بر من مخوان زاهد که من گرچه رندم حاصل این گفت و گو دانسته ام شستم از جان دست و گشتم طالب وصلت به دل سالک عشقم طریق جست و جو دانسته ام قصه واعظ مگویید ای عزیزان پیش من زان که من افسون آن افسانه گو دانسته ام گر ندانم زرق و سالوسی، مکن عیبم که من رسم شاهد بازی و جام و سبو دانسته ام جان ز گفتارم بیابی گر بگویم شمه ای آنچه از اخلاق آن پاکیزه خو دانسته ام دل به زلف و غبغبش دادم که طفل عشق را ناگزیر است از چنین چوگان و گو، دانسته ام ای که می گویی که خواهی شد ز عشق او هلاک نیستم نادان، من این معنی نکو دانسته ام چون نسیمی شسته ام از خرقه و سجاده دست الله الله بین چه نیکو شست و شو دانسته ام عمادالدین نسیمی