عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۱۳۵: آفتاب روی یار از مطلع جان رخ نمود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آفتاب روی یار از مطلع جان رخ نمود یا مه من از شب زلف پریشان رخ نمود در شب زلفت ز راه افتاده بودم ناگهان شمع روی شاهد غیب از شبستان رخ نمود ذره وار آمد به چرخ اجزای عالم سر به سر کان پری رخساره چون خورشید تابان رخ نمود ای فقیه بی طهارت دفتر دانش بشوی کز رخ و زلف نگارم سر قرآن رخ نمود گو بیا خلوت نشین و عرضه کن اسلام را کز سواد کفر زلفش نور ایمان رخ نمود راز جان عاشقان از پرده بیرون اوفتاد کز نقاب «کنت کنزا» حسن جانان رخ نمود ساقیا چون چشم مستش جام می در گردش آر کان گل خوش منظر از طرف گلستان رخ نمود ای کلیم عشق اگر مشتاق دیداری بیا کآتش حق زان دو زلف عنبرافشان رخ نمود بشنو ای عاشق به گوش جان که می گوید لبش تشنگان را مژده بادا کآب حیوان رخ نمود ای که می گویی دوا دور است و درد از حد گذشت داروی دلها رسید از غیب و درمان رخ نمود حسن حق در صورت خوبان به چشم سر بدید چون نسیمی هر که او را فضل یزدان رخ نمود عمادالدین نسیمی