همام تبریزی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۶: این نه دردیست که بی دوست بود درمانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این نه دردیست که بی دوست بود درمانش خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش عشق فریاد برآرد که مکن فرمانش ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان چون بخندد مه خوبان بنگر دندانش غنچه بر خنده خود خنده زند وقت سحر گر ببیند نمک آن دو لب خندانش هر رهی را که در او پای نهی پایانی ست جز ره دوست که پیدا نبود پایانش همه دانند که هر طایفه ورزد کیشی کیش من آن که شود جان و دلم قربانش خاک پایش چو منی را نرسد می کوشم که رسد چشم مرا گرد سم یکرانش هستی خویش نهادم همه در وجه رخش گفت کآسان نفروشم ندهم ارزانش شد خیال سر زلفت سبب کفر همام روی بنمای که تا تازه شود ایمانش همام تبریزی