هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۵۳: چشم او می خورده و خود را خراب انداخته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم او می خورده و خود را خراب انداخته تا نبیند سوی من، خود را بخواب انداخته چیست دانی پردهای غنچه بر رخسار گل؟ جلوه حسن تو او را در حجاب انداخته چون نگردد عمر من کوته؟ که آن زلف دراز رشته جان مرا در پیچ و تاب انداخته یارب، آن زلفست بر روی تو؟ یا خود باغبان سنبل تر چیده و بر آفتاب انداخته با وجود آنکه ما را تاب دیدار تو نیست گه گهی آیی برون، آن هم نقاب انداخته گر بکویت هر دم آیم، بگذرم، عیبم مکن شوق دیدار توام در اضطراب انداخته بی تو در گلشن هلالی نیست خرم، بلکه او دوزخی دیدست و خود را در عذاب انداخته هلالی جغتایی