هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۲۹۸: جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن دو جهان در عوض یک سر موی تو کمست دل و جان خود چه متاعیست که نتوان دادن؟ جرعه ای بخش از آن لب، که ثوابیست عظیم تشنه را آب ز سر چشمه حیوان دادن خال اگر نیست رخ خوب ترا ز آن سببست که بموری نتوان ملک سلیمان دادن تا کی افسانه خود پیش خیالت گویم؟ درد سر این همه خوش نیست بمهمان دادن بی تو هجران بسرم گر اجل آرد روزی می توان جام خود از شوق بهجران دادن گر چنین موج زند اشک هلالی هر دم خانمان را همه خواهیم بتوفان دادن هلالی جغتایی