هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۲۷۹: بحمدالله! که جان بر باد رفت و خاک شد تن هم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بحمدالله! که جان بر باد رفت و خاک شد تن هم ز پند دوست فارغ گشتم و از طعن دشمن هم دلا، صبری کن و زین سال مرو هر دم بکوی او کزین بی طاقتی آخر تو رسوا می شوی، من هم ازین غیرت که: ناگه سایه او بر زمین افتد نمی خواهم که شب مهتاب باشد، روز روشن هم شدم دیوانه و طفلان کشندم دامن از هر سو گریبانم ز دست عاشقی چاکست و دامن هم چه گویم درد خود با کوهکن و دردی که من دارم نه تاب گفتنش دارم، نه یارای شنیدن هم شکستی در دلم خاری و می گویی: برون آرم بدین تقریب می خواهی که ماند زخم و سوزن هم دل و جان هلالی پیش پیکانت سپر بادا که ابرویت کماندارست و چشمت ناوک افگن هم هلالی جغتایی