هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۱۶۱: غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد می آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد می آید اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد می آید دلم، روزی که طرح عشق می انداخت، دانستم که: گر سازم بنای صبر بی بنیاد می آید نمی دانم چه بی رحمیست آن سلطان خوبان را که هر گه داد خواهم بر سر بیداد می آید رقیبا، گر ترا اندیشه ما نیست معذوری کجا بیدرد را از دردمندان یاد می آید؟ طفیل بندگان، من هم قبول افتاده ام، گویا که از هر جانب آواز مبارک باد می آید عجب خاک فرحناکست کوی می فروشان را! که هر کس میرود غمگین، همان دم شاد می آید چه نسبت با رقیب سنگدل مسکین هلالی را؟ نمی آید ز خسرو آنچه از فرهاد می آید هلالی جغتایی