هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۹۸: گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد آب آتش شود و شعله بصحرا افتد بسکه از قد تو نالیم بآواز بلند هر نفس غلغله در عالم بالا افتد روز وصلست، هم امروز فدای تو شوم کار امروز نشاید که بفردا افتد دارم امید که: چون تیغ کشی دردم قتل هر کجا پای تو باشد سرم آنجا افتد رفتی از خانه ببازار بصد عشوه و ناز آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟ آنکه انداخت درین آتش سوزان ما را دل ما بود، که آتش بدل ما افتد؟ دل مدهوش هلالی، که ز پا افتادست کاش در جلوه گه آن بت رعنا افتد هلالی جغتایی