کمال الدین اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۳: کسی که دل به سر زلف یار در بندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کسی که دل به سر زلف یار در بندد بروی عقل در اختیار در بندد چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش به آب دیده همه رهگذار در بندد برو چگونه نهم نام دلگشای که او اگر دلی بگشاید هزار در بندد بتان چین همه از سر کله بیندازند زرشک چین قبا کان نگار در بندد هر ان کجا که کسی را دلی شکسته بود بدان دو تا رسن مشکبار در بندد گمان برد که چو قدّ نگار من باشد بدانک سرو همه تن نگار در بندد بجان فروشدمان عشوه و چو جان بستد دهان ز گفت و شنید استوار در بندد زیان جانی آسان بود ولی ترسم ز بد معاملتیهاش کار در بندد مکن نگارا، یکبارگی چنین در وصل تو در مبند که خود روزگار در بندد ز عشق قدّ چو سرو تو چشم من سیلی ز خون دیده بهر جویبار در بندد ز عکس لعل تو خورشید طرفها سازد بران گهر که همه کوهسار در بندد اگر صبا بگل چهرۀ تو برگذرد چه رسته ها که از آن لاله زار در بندد وگر حکایت روی تو بشنود بلبل چه نعره ها که به باغ و بهار در بندد وگر ببینید قدّ ترا چمن پیرای چو چوبها که بسرو چنار در بندد کمال الدین اصفهانی