ابن یمین
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۷: جانا بچشم رحمت بنگر به بینوایان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانا بچشم رحمت بنگر به بینوایان سلطان حسن آخر بخشای بر گدایان بیگانه ایم با خود تا با تو آشنائیم بیگانه وار مگذر بر کوی آشنایان با هر که عهد بستی چون زلف خود شکستی معلوم شد که هستی سر خیل بیوفایان در ملک دلربائی سلطان با نوائی معذوری ار نیائی نزدیک بینوایان تا باد صبحگاهی بگشاد بند زلفت بندی فتاد محکم بر کار عطر سایان هر چند شرح زلفت دارد دراز نائی آرد زبان شانه آنرا ز سر بپایان تا در حساب رندان گشتم فذلک ایجان کردند وضع ما را از جمله پارسایان هرگز بقول دشمن از دوست بر نگردم در عشق سخت کوشم بر رغم سست رایان ابن یمین بوصلت میجست رهنمائی خود حیرتش فزون شد در راه رهنمایان ابن یمین