ابن یمین
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۷: آمد آنسرو سهی بر گل نشان سنبلش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد آنسرو سهی بر گل نشان سنبلش شد دلم آشفته تر از سنبل او بر گلش روز روشن بود گوئی همنشین تیره شب بر فراز تخته کافور مشکین کاکلش گر نه شوریدست و سودائی چرا میافکند همچو نیلوفر سپر بر آب شاخ سنبلش میزد آب خرمی بر آتش اندوه من بر هوا لعلی که میافشاند نعل دلدلش در خمار عشق چشمش ز آن بود دایم دلم کآنچنان سرمست بیند گاه و بیگه بی ملش مردم چشمم چو خون افشان شود در عشق تو هندوئی بینی که دندان سرخ کرد از تنبلش در شکنج زلف مشکینش دل مسکین من هست چون کبکی که شهبازی کشد در چنگلش تا خیال او ز رو و چشم من کردی گذر کاشکی از خواب بستی مردم چشمم پلش آنچنان گلشن که او بر سرو سیمین ساخته است در جهان جز من کسی دیگر نزیبد بلبلش بلبل گلزار حسن ار هستیش ابن یمین پس چرا در عالم افتادست ازینسان غلغلش ابن یمین