جمال الدین اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۳۴: یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند بس خاک که از دست تو ریزند بسربر بس آب که از جور تو از دیده ببارند غافل مشو ای خفته که از ظلم تو هر شب در حضرت ایزد ز تو در سجده هزارند گیرم ز کسی شرم نداری و نترسی تا پیش تو عیب تو همی گفت نیارند باری زخدا هم بنترسی تو که در حشر این کرده و این دیده همی بر تو شمارند بس شرم و خجالت که ترا خواهد بودن گر آینه فعل تو در روی تو دارند این ناز و تنعم که تو در پیش گرفتی شک نیست که خوش میگذرد گر بگذارند جمال الدین اصفهانی