مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۶۷ - در مدح ابوالفرج و گله از او: بوالفرج ای خواجه آزادمرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بوالفرج ای خواجه آزادمرد هجر و وصال تو مرا خیره کرد دید ز سختی تن و جان آنچه دید خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد سخت بدردم ز دل سخت گرم نیک برنجم ز دم نیک سرد پیر شدن در دم دولت همی محنت ناگاه به من باز خورد گر چه به صد دیده به جیحون درم از سرم این چرخ برآورد گرد بسته یکی شیرم گویی به جای دیده ز خون سرخ و رخ از هول زرد گر نکشم تیغ زبان چون کنم با فلک گردان تنها نبرد روز و شب اینجا به قمار اندرم هست حریفم فلک لاجورد مهره او سی سیه و سی سپید گردش او زیر یکی تخت نرد عمر همی بازم و بازم همی داو ز من می برد این گرد گرد ای به بلندی سخن شاعران هرگز مانند تو نابوده مرد فرشی گستردمت از دوستی باز که فرمودت کاندر نورد روی توام از همه چیز آرزوست خسته همی جوید درمان درد مسعود سعد سلمان