حکیم ناصر خسرو
قصاید
قصیده شماره ۱۳۴: این طارم بیقرار ازرق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این طارم بی قرار ازرق بربود ز من جمال و رونق وان عیش چو قند کودکی را پیری چو کبست کرد و خربق گوشم نشنود لحن بلبل چون گشت سرم به رنگ عقعق ای تاخته شصت سال زیرت این مرکب بی قرار ابلق با پشت چو حلقه چند گوئی وصف سر زلفک معلق؟ یک چند به زرق شعر گفتی بر شعر سیاه و چشم ازرق با جد کنون مطابقت کن ای باطل و هزل را مطابق بیدار شو و به دست پرهیز چون سنگ بگیر دامن حق آزاد شد از گناه گردنت هرگه که شدی به حق مطوق حق نیست مگر که حب حیدر خیرات بدو شود محقق گیتی همه جهل و حب او علم مردم همه تیره او مروق آن عالم دین که از حکیمان عالم جز ازو نشد مطلق بی شرح و بیان او خرد را مبهم نشود هگرز منطق ابلیس برید ازان علاقت کو گشت به دامنش معلق در بحر ظلال کشتیی نیست جز حب علی به قول مطلق ای غرقه شده به آب طوفان بنگر که به پیش توست زورق غرقه شده ای به پیش کشتی گر نیستی به غایت احمق؟ جز بی خردی کجا گزیند فرسوده گلیم بر ستبرق؟ دیوانه شدی که می ندانی از نقرهٔ پخته خام زیبق! بشنو ز نظام و قول حجت این محکم شعر چون خورنق بر بحر مضارع است قطعش طقطاق تنن تنن تنن طق حکیم ناصر خسرو