صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۸۷۷: نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند نه هرکه گردنی افراخت سروری داند کجا به مرکز حق راه می تواند برد کسی که گردش افلاک سرسری داند چو سایه از پی دلدار می رود دلها ضرورنیست که معشوق دلبری داند کسی که خرده جان را ز روی صدق کند نثار سیمبری کیمیاگری داند نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز هلال عید کجا قدر لاغری داند نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز کجاست گوهر ما قدر جوهری داند کسی است عاشق صادق که از ستمکاری ستم به جان نکشیدن ستمگری داند دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت سراب بادیه را جلوه پری داند تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی وگرنه هر خس وخاری شناوری داند فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت که دیده مار که چندین فسونگری داند تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس نه هرشکسته زبانی سخنوری داند چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست ستاره های فلک جمله مشتری داند کسی میانه اهل سخن علم گردد که همچو خامه صائب سخنوری داند صائب تبریزی