صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۸۵۱: فغان که هستی ما خرج آشنایی شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فغان که هستی ما خرج آشنایی شد بهار عمر به تاراج بینوایی شد چو وحشیی که گرفتار در قفس گردد تمام عمر در اندیشه رهایی شد درین قلمرو پرصید از نگون بختی درازدستی ما ناوک هوایی شد شناوری است که بستند سنگ بر پایش مجردی که گرفتار کدخدایی شد اگر خموش نشیند دلش سیاه شود چوشعله هر که بدآموز ژاژخایی شد چه گنجها که تواند ز نقد وقت اندوخت هر آن رمیدن که فارغ ز آشنایی شد در آن چمن که به زر میخرنددلتنگی چو غنچه خرده ما صرف دلگشائی شد چنان فشرد مرا عشق آهنین بازو که سنگ بر من دیوانه مومیایی شد نشد ز شهپرتوفیق هیچ رهرو را گشایشی که مرا از شکسته پاپی شد ز شهریان خرابات می شودصائب ز راه ورسم جهان هر که روستایی شد صائب تبریزی