صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۷۲۳: کسی که با تو نشد آشنا که را دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟ ترا کسی که ندارد چه آشنا دارد؟ فغان که تاج سر من شده است همچو حباب تعینی که ز دریا مرا جدا دارد به راستی ز فلک پیش می توان افتاد ز نیل می گذرد هرکه این عصا دارد ز خود برون شده را نقش پا نمی باشد عبث سر از پی ما عقل نارسا دارد به خون تپیدن من دورباش عشق بس است ز پیچ و تاب من این گنج اژدها دارد حضور سایه دیورا خویش هرکس یافت حذر ز سایه بال و پر هما دارد سفینه ای که به دریای بیکنار افتاد چه احتیاج به تدبیر ناخدا دارد؟ ترحم است درین بوستان بر آن طاوس که چشم بد ز پر و بال در قفا دارد شده است خواب به مخمل حرام از غیرت ز نقشهای مرادی که بوریا دارد ز خوردن دل ما نیست عشق را سیری که بیشتر ز دهن تیغ اشتها دارد چرا چو زلف نیفتم به پای او صائب؟ مرا که لذت افتادگی بپا دارد صائب تبریزی