صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۶۱۸: بی خبر از در من یار مگر باز آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی خبر از در من یار مگر باز آید ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آید؟ در تماشای تو از کار دل خونشده ام نه چنان رفت که دیگر ز سفر باز آید زان خوشم با دل صد چاک که آن سرو روان هر نفس در دلم از راه دگر باز آید شادی قافله مصر به گردش نرسد هرکه را چون تو عزیزی ز سفر باز آید نشود پیش شکر خنده من صبح سفید گر به آغوش من آن تنگ شکر باز آید استخوانش به هما شهپر اقبال دهد کشته ای را که خدنگ تو به سر باز آید دل به فکر تن افسرده کجا می افتد؟ به چه امید به این سنگ شرر باز آید؟ هست امید که برگردد ازان چهره نگاه شبنم از چشمه خورشید اگر باز آید سفر نکهت گل را نبود برگشتن از دل رفته محال است خبر باز آید باده شب نربوده است چنان صائب را که به خود از نفس سرد سحر باز آید صائب تبریزی