صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۵۷۵: یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود؟ این نه موجی است که از خاطر ساحل برود خط سبز تو محال است که از دل برود این نه نقشی است که هرگز ز مقابل برود نیست بیرون ز سراپرده دل لیلی ما هر که خواهد به تماشا پی محمل برود ما نه آنیم که بر ما نکند رحم کسی خون ما پیشتر از دیده قاتل برود سوزنی لنگر پرواز مسیحا گردید این نه راهی است که مجنون به سلاسل برود صرف افسوس شود مایه اشک و آهش هرکه چون شمع، ندانسته به محفل برود هرکه باری ز دل راهروان بردارد راست چون راه، سبکبار به منزل برود دیده روزنه اش داغ ندامت گردد ناامید از در هر خانه که سایل برود ساده لوحی که شکایت کند از شورش بحر واگذارش که چو خاشاک به ساحل برود صید ما گرچه زبون است، ولی بیرحمی جوهری نیست که از خنجر قاتل برود جستجوی گهر از نقش پی موج کند ساده لوحی که ره حق به دلایل برود بی صفا شد گهر روح ز آمیزش جسم چند این قافله آینه در گل برود؟ می کشد در دل شبها نفسی موج سراب وای بر حال نگاهی که پی دل برود آه حسرت نفس بیهده ای می سوزد خط ریحان نه غباری است که از دل برود چه گل از لیلی بی پرده تواند چیدن؟ هرکه از راه به آرایش محمل برود منع صائب مکن از بیخودی ای عقل فضول هرکه مجنون بود از میکده عاقل برود صائب تبریزی