صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۳۶۶: حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد عشق در پرده زنگار تماشا می کرد از نفس سوختگی خال لب ساحل شد گوهر ما که تلاش دل دریا می کرد شوق هر چاک که در پرده دل می افکند رخنه ای بود که در گنبد مینا می کرد برق آن حسن جهانسوز به یکدم می سوخت شوق چندان که پر و بال مهیا می کرد سنگ اطفال مرا لنگر بیتابی شد ور نه دیوانه من روی به صحرا می کرد آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش کاش یک بار نگاهی به ته پا می کرد هر طرف نافه دل بود که می ریخت به خاک هر گره کز سر زلف تو صبا وا می کرد به تو می داد خط بندگی یوسف را گر ترا دیده یعقوب تماشا می کرد مردم از عشق مراد دو جهان می جستند صائب از عشق همان عشق تمنا می کرد صائب تبریزی