صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۳۶۳: آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد لب میگون ترا کاش تماشا می کرد عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد دل پر خونم اگر آبله بیرون می داد از گهر بادیه را دامن دریا می کرد در دل سخت تو تأثیر ندارد، ور نه کوه را ناله من بادیه پیما می کرد از خط سبز چو موم است کنون نقش پذیر دل سخت تو که خون در دل خارا می کرد عاشقان را به سر خاک شدن خون می شد زیر پا گر نظر آن قامت رعنا می کرد آن که تسبیح ز دستش نفتادی هرگز دیدمش دوش سر شیشه به لب وا می کرد یاد آن عهد که خون در قدحم گر می ریخت به نگه کردن دزدیده گوارا می کرد می گشاید نظر از دور به حسرت امروز آن که گستاخ ترا بند قبا وا می کرد شب که از تاب می آن چهره برافروخته بود شمع بال و پر پروانه تمنا می کرد دل سنگین تو خون می شد اگر می دیدی که فراق تو چه با این دل شیدا می کرد لب جان بخش تو از خاک قیامت انگیخت روح اگر در تن خفاش مسیحا می کرد آن که می گفت که در پرده کفر ایمان نیست روی نو خط ترا کاش تماشا می کرد صائب از خواجه مدد خواست درین تازه غزل که در احیای سخن کار مسیحا می کرد صائب تبریزی