صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۳۳۰: هر که آیینه به روشنگر ساغر ببرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر که آیینه به روشنگر ساغر ببرد رخی افروخته چون مهر به محشر ببرد سر درین وادی خونخوار گل پیشرس است غمزه او نه حریفی است که افسر ببرد ترک دستار سبکبار نگرداند مرا فکر دستار مرا کیست که از سر ببرد؟ چند چون عود درین بزم دل سوخته ام بوی خوش آرد و خاکستر مجمر ببرد؟ داغ محرومیم از وصل کسی می داند که لب تشنه ز سرچشمه کوثر ببرد در اثر کوش که جز آینه دلسوزی نیست که چراغی به سر خاک سکندر ببرد هر که چون مهر دلش با همه عالم صاف است نامه ای پاکتر از صبح به محشر ببرد تا دل خویش به همت بتوان آینه ساخت صائب آن نیست که حاجت به سکندر ببرد صائب تبریزی