صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۲۴۸: دل ارباب تنعم ز نوا می افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل ارباب تنعم ز نوا می افتد جام لبریز چو گردد ز صدا می افتد با توکل سفری شو که درین راه، به چاه هرکه از دست نینداخت عصا می افتد می شود عیب هنر، نفس چو افتاد خسیس کری و کوری و لنگی به گدا می افتد دایم از عیش دو بالاست چراغش روشن دل هرکس که در آن زلف دو تا می افتد آبرو در گره گوشه عزلت بسته است یوسف از چه چو برآید ز بها می افتد دل ازان زلف به دام خط مشکین افتاد از بلا هرکه گریزد به بلا می افتد می چکد خون ز نوای جرس امروز به خاک تا ازین قافله دیگر که جدا می افتد؟ آن غیورم که گر از حق طلبم حاجت خویش بر زبانم گره از شرم و حیا می افتد روی پوشیده ز آیینه ما می گذرد آفتابی که فروغش همه جا می افتد سرم از مغز تهی گشت، همانا کامروز بر سرم سایه اقبال هما می افتد نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون آخر این سلسله بر گردن ما می افتد! از نفس تیره شود آینه صائب هرچند نیست چون همنفسی دل ز جلا می افتد صائب تبریزی