صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۲۰۸: گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی طلب سویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی طلب سویش مرا از پای نافرمان چها بر سر نمی آید! چه بگشاید زماه عید بی همدستی طالع؟ ز صیقل کار بی امداد روشنگر نمی آید به گردون جنگ دارد چشم کوته بین، نمی داند که بی تحریک ساقی باده در ساغر نمی آید شکوه عشق هیهات است مغلوب نظر گردد که کوه قاف عنقا را به زیر پر نمی آید به آهی خرمن افلاک را بر هم زدم صائب ز یک دل آنچه می آید ز صد لشکر نمی آید به عشق لاابالی کوه طاقت بر نمی آید علاج شورش این بحر از لنگر نمی آید مگر یاقوت سیرابش به داد ما رسد، ورنه علاج تشنه ما از لب ساغر نمی آید دل گردون نمی سوزد به آه آتشین ما به دود تلخ، آب از دیده مجمر نمی آید به دشواری توان دل از لباس فقر بر کندن به پای خود برون از بند نی، شکر نمی آید شکوه حسن او مهری به لب زد بیقراران را که آواز سپند از هیچ مجمر برنمی آید به داغ عشق دارد محرم و بیگانه یک نسبت ازین آتش خلیل الله سالم بر نمی آید خموشی پیشه کن تا دامن مطلب به دست آری که بی پاس نفس از بحر گوهر بر نمی آید کدامین عنبرین مو می کند در سینه ام جولان؟ که از دریای دل یک موج بی عنبر نمی آید به منزل می برد قطع تعلق کاروانی را ز رهزن آنچه می آید ز صد رهبر نمی آید صائب تبریزی