صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۱۵۸: زنقش آرزو دل پاک گردیدن نمی داند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زنقش آرزو دل پاک گردیدن نمی داند امل هر جا بساطی چید بر چیدن نمی داند تن آسانی دل بیدار را از حق کند غافل که تا ساکن نگردد پای، خوابیدن نمی داند غرض از دیده بیناست فرق بیش و کم از هم چه حاصل از ترازویی که سنجیدن نمی داند؟ گهر سرمایه نخوت نگردد سیر چشمان را حباب ما زقرب بحر بالیدن نمی داند مکن ز افسانه خوانی تلخ بر خود خواب شیرین را که چشم ما به شکر خواب چسبیدن نمی داند نمی آید بهم دست زرافشان اهل همت را گل خورشید تابان غنچه گردیدن نمی داند منه زآسودگی تهمت به دل، کزناتوانیها به روی بستر این بیمار غلطیدن نمی داند مپرس احوال دنیای خراب از آخرت جویان که سیل از شوق دریا پیش پا دیدن نمی داند قساوت پرده بینایی دل می شود صائب که چشم آیینه بی زنگار پوشیدن نمی داند صائب تبریزی