صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۶۰۲: بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند محرم دریای اسرار الهی می شوند چون سر فکرت به جیب و پای در دامن کشند بی نیاز از تاج و تخت پادشاهی می شوند از پریدن باز می دارند چشم حرص را چهره هایی کز قناعت زرد و کاهی می شوند چیست دنیا تا کند آزاد مردان را اسیر؟ این نهنگان کی زبون دام ماهی می شوند؟ همچو شمع آنان که دارند از دل روشن نصیب زود آب از خجلت زرین کلاهی می شوند ظلمت از هستی است، ورنه رهنوردان عدم شمع جان خاموش می سازند و راهی می شوند صائب آن جمعی که پاس خویش دارند از گناه مبتلا آخر به عجب بیگناهی می شوند صائب تبریزی