صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۳۹۶: شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد حاصل این بوستان را چشم شبنم می خورد می خورم خون از سفال و لب به دندان می گزم وای بر آن کس که می از ساغر جم می خورد باده لعلی نهان در سنگ اگر گردد رواست در چنین عهدی که آدم خون آدم می خورد شعله خاشاک را پا در رکاب رحلت است گرمی هنگامه خط زود بر هم می خورد لطف حق در سنگ روزی می رساند بی دریغ بهر روزی آدمی چندین چرا غم می خورد؟ فیض اهل جود یکسان است در موت و حیات کاروان روزی همان از خاک حاتم می خورد پشت بر گل کرد شبنم، دید تا خورشید را صحبت زود آشنایان زود بر هم می خورد غوطه در خون شفق زد ماه نو تا رزق یافت کیست کز گردون لب نانی مسلم می خورد؟ موج بی پروا زتعمیر حباب آسوده است کی غم دلهای ما آن زلف پرخم می خورد؟ گر نگیرد پنجه اش را سیر چشمیهای حسن تیغ او خون دو عالم را به یک دم می خورد صائب تبریزی