صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۱۹۳: از عکس خود آن آینه رو بس که حیا داشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از عکس خود آن آینه رو بس که حیا داشت در خلوت آیینه همان رو به قفا داشت چون معنی بیگانه که وحشت کند از لفظ همخانه دل بود و ز دل خانه جدا داشت از بی ثمری سبز درین باغچه ماندم چون سرو، مرا دست تهی بر سر پا داشت می کرد قیامت سخن ما ز بلندی تا قامت او ریشه در اندیشه ما داشت هر جغد در او خال رخ سیمبری بود از روی تو ویرانه من بس که صفا داشت در خامه نقاش ازل نقطه خالت چون چرخ دو صد دایره بی سر و پا داشت گرد دل من گر هوس بوسه نگردید اندیشه ازان چهره اندیشه نما داشت تاج است گران بر سر آزاده، وگرنه چون بیضه مرا زیر پر و بال، هما داشت صائب نشد از منزل مقصود کس آگاه از نقش قدم گر چه فزون راهنما داشت صائب تبریزی