صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۱۵۱: عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست از هر دو جهان سیر شدن ماحضر اوست عشق است همایی که سعادت نظر اوست افشاندن بال از دو جهان بال و پر اوت هر چند ندارد صدف آن گوهر نایاب هر دل که شود آب، محیط گهر اوست هر چند که در رخنه دل گوشه نشین است گردون یکی از حلقه به گوشان در اوست هر چند که چون سرو روان میوه ندارد امید جهان سایه نشین شجر اوست هر چند که دل قطره خونی است ازین بحر سرسبزی افلاک ز آب گهر اوست دستی که در آغوش هوس حلقه نگردد گستاخ تر از زلف به موی کمر اوست از سینه هر کس شنوی ناله زاری از خویش بروی آی که آواز در اوست بی عشق، دل از هر دو جهان سرد نگردد این فیض ز تأثیر نسیم سحر اوست از حوصله هر دو جهان، گرد برآرد این نشأه که در ساغر اول نظر اوست مویی که شود سلسله گردن شیران در حلقه زنار میانان کمر اوست هر تار ز پیراهن فانوس کمندی است گستاخی پروانه نه از بال و پر اوست در بیخودی آویز که در عالم هستی سود دو جهان در سفر بی خطر اوست صائب خبر یوسف گم کرده خود را از بی خبری پرس که صاحب خبر اوست صائب تبریزی