صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۵۷۱: از شناسایی حق لاف زدن، نادانی است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از شناسایی حق لاف زدن، نادانی است قسمت نقش ز نقاش، همین حیرانی است دل آزاد من از هر دو جهان بیخبرست در صدف، گوهر من بی صدف از غلطانی است پرتو شمع محال است به روزن نرسد دیده تاریک نماند، دل اگر نورانی است هر چه در سینه بود، می کند از سیما گل شاهد تنگی دلها، گره پیشانی است کیستم من که زنم لاف صبوری در عشق؟ کشتی نوح درین قلزم خون طوفانی است نتوان شد ز عزیزان جهان بی خواری نه ز تقصیر بود یوسف اگر زندانی است سرعت عمر، ز کوه غم و درد افزون شد کار سیلاب گرانسنگ، سبک جولانی است زیر گردون مکن اندیشه فارغبالی قفس تنگ چه جای پر و بال افشانی است؟ چون به فرمان روی، این دایره انگشتر توست از تو گردنکشی چرخ ز نافرمانی است حرص پیران شود از ریزش دندان افزون که صدف کاسه دریوزه ز بی دندانی است سر خط مشق جنون است خط سبز بتان نقطه خال سیه، مرکز سرگردانی است چه خیال است که از دوری ظاهر گسلد؟ ربط من با کمر نازک او روحانی است پشت شهباز به سرپنجه گیرا گرم است ناز آن چشم سیه مست ز خوش مژگانی است کی به جمع دل صد پاره ما پردازد؟ طفل شوخی که مدارش به ورق گردانی است چون برآرم سر ازان آیه رحمت صائب؟ نوسوادم من و آن زلف، خط دیوانی است صائب تبریزی