صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۵۲۱: خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟ از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟ تا چه گستاخی ازان طوطی خط سرزده است که لب چون شکرت بال و پرش سوخته است؟ هیچ اندیشه ز خورشید قیامت نکند هر که از داغ عزیزی جگرش سوخته است دیدن دامن تر چند شود دوزخ من؟ ای خوشا لاله که دامان ترش سوخته است می زند موج ز خاکستر او آب حیات هر دلی را که فروغ گهرش سوخته است دل پر داغ من از سردی دوران، ماند به درختی که ز سرما ثمرش سوخته است اشک در پرده دل سوخت ز سوز جگرم جای رحم است بر آن گل که زرش سوخته است خنک آن سینه که از شعله بی پروایی آرزوهای جهان در جگرش سوخته است باز چون شعله جواله ندارد آرام گر چه پروانه ما بال و پرش سوخته است دوری بحر مرا سوخت، خوشا آن غواص که نفس در دل بحر گهرش سوخته است می رسد سوخته جانی به مراد دو جهان که مراد دو جهان در نظرش سوخته است این قدر داغ دل لاله جگر سوز نبود بر دل گرم که یارب جگرش سوخته است؟ در طریقت کسی از گرمروان در پیش است که درین راه، نفس بیشترش سوخته است دامن دشت جنون بی اثر مجنون نیست لاله دستی است که در زیر سرش سوخته است گر چه یاقوت نمی سوزد از آتش صائب لاله از آتش گلها جگرش سوخته است صائب تبریزی