صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۱۷۲: دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است فرصتش بادا که محراب دعا را دیده است می پرد چشمش که خورشید از کجا پیدا شود شبنم ما در فنای خود بقا را دیده است ای غزال چین چه پشت چشم نازک می کنی؟ چشم ما آن چشمهای سرمه سا را دیده است در پناه طره او گل ننازد چون به خویش؟ بر سر خود سایه بال هما را دیده است از دم سرد حریفان کی شود افسرده دل؟ شمع ما پشت سر چندین صبا را دیده است شعله جواله را طعن گرانجانی زند هر که وقت رقص آن گلگون قبا را دیده است پشت دست از پنجه مرجان گذارد بر زمین بحر تا تردستی مژگان ما را دیده است دام راه ما خشن پوشان نگردد موج صوف چشم ما چین جبین بوریا را را دیده است صائب این دل کز حریم سینه ام بی جا نشد رفته از جا تا اداهای بجا را دیده است صائب تبریزی