صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۹۲۴: از چه و زندان برآمد هر که روح از تن شناخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از چه و زندان برآمد هر که روح از تن شناخت شد عزیز آن کس که یوسف را ز پیراهن شناخت رخنه دل کرد بر من جسم را ماتم سرا خانه زندان شد به هر مرغی که او روزن شناخت بینش ظاهر به کنه روح نتواند رسید چون مسیحا را تواند دیده سوزن شناخت؟ کفر و دین و روز و شب در عالم حیرت یکی است در بلا افتاد هر کس دوست از دشمن شناخت تا بر آمد جان ز تن، گم کرد نادان خویش را وای بر آن کس که یوسف را به پیراهن شناخت از در و دیوار می پرسد خبر آیینه را گر چه طوطی خویش را ز آیینه روشن شناخت اشک من تا روشناس چهره شد، در دل نماند همچو آن طفلی که راه کوچه و برزن شناخت خرده راز شرر در سینه اش سیماب شد سنگ از روزی که ذوق صحبت آهن شناخت رفت آسایش ز دل تا ره به کوی یار برد مور کی از پا نشیند چون ره خرمن شناخت؟ غوطه در خون می زند چون یاد گلشن می کند تا دل صائب حضور گوشه گلخن شناخت صائب تبریزی