صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۷۹۳: دستی که شد به گردش پیمانه آشنا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دستی که شد به گردش پیمانه آشنا دیگر نشد به سبحه صد دانه آشنا میزان عدل میل به یک سو نمی کند عارف بود به کعبه و بتخانه آشنا بر نقطه دل است چو پرگار سیر من این مرغ قانع است به یک دانه آشنا هر جا شراب هست، غم آشنا مخور بیگانه می شود به دو پیمانه آشنا زان لب همین نظاره خشکی است رزق من باشد بخیل تا به در خانه آشنا امروز داغ لاله رخان نیست چشم من با آتش است کشتی پروانه آشنا تا بر سر که سایه کند چتر داغ عشق این آفتاب نیست به هر خانه آشنا دیگر دلم ز زخم نمایان کمر نبست تا شد به زلف و کاکل او شانه آشنا شد نفس بد گهر ز مدارا گزنده تر ز احسان نمی شود سگ دیوانه آشنا بی دردسر به کعبه مقصود می رسد هر سر که شد به صندل بتخانه آشنا روشن کند سواد خط سرنوشت را چشمی که گشت با خط پیمانه آشنا روشن کند سواد خط سرنوشت را چشمی که گشت با خط پیمانه آشنا پرهیز نیست اهل خرابات را ز هم دست سبوست با لب پیمانه آشنا تا دل ز شوق آب نگردد، نمی شود زین نه صدف به گوهر یکدانه آشنا عقل است سنگ راه، و گرنه به یک نظر اطفال می شوند به دیوانه آشنا نقش کسی درست نشیند که چون نگین باشد درین بساط به یک خانه آشنا صائب ز آشنایی عالم کناره کرد هر کس که شد به معنی بیگانه آشنا صائب تبریزی