صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۷۱۹: شد استخوان ز دور فلک توتیا مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شد استخوان ز دور فلک توتیا مرا باری دگر نماند درین آسیا مرا درویشیم به سایه دیوار می برد هر چند زیر بال خود آرد هما مرا فارغ ز کام هر دو جهانم که کرده است حیرانی جمال تو بی مدعا مرا در یتیم را چه شناسد صدف که چیست؟ سهل است اگر سپهر نداند بها مرا مهمان کشت خویشم، اگر نیک اگر بدست حاشا که هیچ شکوه بود از قضا مرا خشم است خوردن من و عیب است پوششم این است از زمانه لباس و غذا مرا در معنیم فقیر و به صورت توانگرم چون غنچه هست خرقه به زیر قبا مرا پای به خواب رفته کوه تحملم نتوان به تیغ کرد ز دامن جدا مرا از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم نشکسته است آبله در زیر پا مرا خون در تلاش جامه الوان نمی خورم سالی بس است کعبه صفت یک قبا مرا از چرخ منت پر کاهی نمی کشم گر استخوان ز درد شود کهربا مرا؟ از سایه ام اگر چه به دولت رسند خلق یک مشت استخوان نبود چون هما مرا صائب نبسته است کسی پای سیر من زندان شده است بند گران وفا مرا صائب تبریزی