صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۳۸۵: معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را که خون رقص روانی می دهد تعلیم بسمل را به خون غلطیدن من سنگ را در گریه می آرد مگر بندد حیا در کشتن من چشم قاتل را نمی یابد دل پر خون من راه سخن، ورنه عقیق از رهگذار نقش، خالی می کند دل را درین وادی کدامین لیلی خوش چشم می باشد؟ که گردش سرمه آواز می گردد سلاسل را دل بی عشق را در رخنه دیوار نسیان نه مبر با خود به دیوان جزا این فرد باطل را زیاد مرگ اگر بی تاب گردم جای آن دارد که من در راه کردم از گرانی خواب منزل را ز شور بحر دارد لذتی جان غریق من که باشد جلوه موج خطر در چشم ساحل را ز بی دردی نباشد سیر باغ ما که از حیرت به شاخ گل غلط کردیم دست و تیغ قاتل را دل مجروح ما را بی قراری در سماع آرد که پر بر هم زدن مطرب بود مرغان بسمل را گوارا کرد مرگ تلخ را دنیای پر وحشت ره خوابیده دارد در سفر آرام منزل را شکایت داشتم از تیره بختی ها، ندانستم که گردد زنگ غفلت بخت سبز آیینه دل را غبار غم نظر بر مردم روشن گهر دارد نصیبی نیست از گرد یتیمی مهره گل را زر ناقص عیار از بوته صائب می شود کامل روان ناگشته خالص، مغتنم دان عالم گل را صائب تبریزی