صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۵۶: نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا اره گر بر سر گذارد چین ابرویش مرا خار و خس را دشمنی چون برق عالمسوز نیست آرزو نگذاشت در دل تندی خویش مرا می شود صد آه، چون مجمر اگر آهی کشم رخنه کرد از بس به دل مژگان دلجویش مرا شکوه ها در دل گره زان چین ابرو داشتم سرمه گفتار شد چشم سخنگویش مرا چون سپند از بزم خود چندان که دورم می کند می کشد بی تابی دل همچنان سویش مرا طوطی از آیینه می گویند می آید به حرف چون به لب زد مهر حیرت، دیدن رویش مرا؟ آن که چون یوسف به نقد جان خریدارش شدم نیست وزن برگ کاهی در ترازویش مرا از دم تیغ تغافل روی گردان چون شوم؟ سیل نتوانست بردن از سر کویش مرا سرو بر آیینه ام چون زنگ می آید گران هست در مد نظر تا قد دلجویش مرا نذر خاک آستانش سجده ای دارم ز دور من کیم تا قبله گردد طاق ابرویش مرا؟ رو نمی گرداند از تیغ تغافل جرأتم کز رمیدن رام خود کرده است آهویش مرا نیست تنها پیچ و تاب من ازان موی میان موی آتش دیده دارد هر سر مویش مرا دیگران را گر به کویش پای در گل رفته است در دل سنگ است صائب پای در کویش مرا صائب تبریزی