شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۲: محروم مگردان ز در خویش ز یاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد به درت جان عزیز از سر یاری محروم مگردان ز در خویش ز یاری تنها نه منم سوختهٔ آتش عشقت بسیار چو من عاشق دل سوخته داری یک دم نرود عمر که بی یاد تو باشد امید که ما را تو ز خاطر نگذاری روزی به سر کوی تو جان را بسپارم باشد که همان جا تو به خاکم بسپاری گر جور کنی بر دل بیچارهٔ مسکین ما را نبود چاره به جز ناله و زاری ای دل به خرابات فنا خوش گذری کن شاید که می جام بقا را به کف آری می در قدح و ساقی ما سید سرمست ای زاهد مخمور تو آخر به چه کاری شاه نعمت الله